پس لوط [برادرزادهاش] به او ایمان آورد. و [ابراهیم] گفت: همانا من [از میان قوم خود] به سوی پروردگارم هجرت میکنم که اوست مقتدر غالب و حکیم.
گاهی صدایی صدایت می زند و به تو میگوید كه اتفاقی در راه است. خودت را در عصر یک روز تابستانی تصورکن که کتاب میخوانی یا چیزی مینویسی یا شاید کارهای روزانهات را انجام میدهی. اصلاً شاید هیچ کاری نمیکنی. نشستهای و فقط فکر میکنی. بعد صدایی میشنوی که تو را مخاطب قرار میدهد.
حس خوبی است وقتی در تنهاییهایت سیر میکنی، یکی صدایت کند و ميخواهد حضورش را با تو قسمت کند. بعد تو را دعوت میکند به یک اتفاق خوب. میتواند سفری کوتاه به حومهی شهر باشد یا صرف یک استکان چای در کنار هم. هرچه هست زیباست. این با هم بودن پس از یک تنهایی دلچسب به سبک خودت، زیباست. میشود به این زیباییها دل بست.
گاهی در تنهایی خودت نشسته و پنجره را باز گذاشتهای. صدایی صدایت میکند، اما هیچکس را نميبيني. انگار نسیمی بود که نامت را بر زبان آورد. نسیمی که وزید و گذشت. يا شاید آفتاب ملایم عصر صدایت کرده باشد. حس عجیبی است. اینکه طبیعت، آدم را صدا کند و شگفتتر از آن این است که تو بعد از تنهاییِ ناب خودت با طبیعت همراه شوی. خدا، اینطور بندههایش را صدا میزند. از پنجرههای باز نامشان را میخواند؛ شبیه به نجوا. برای شنیدن نامت باید گوشهایت را تیز کنی. باید پنجرهای را باز بگذاری.
خدا برای با هم بودن صدایت میزند. دعوتت میکند به درک حضورش از طریق طبیعت. نسیم میوزد، آفتاب میتابد، شب از راه میرسد؛ خدا در تمام طبیعتاش تو را صدا میکند. باید حواست به نشانهها باشد.
ایمان، اسم رابطهی تو با خداست. هرچه رابطهات پُر رنگتر باشد، ایمانت محکمتر است. هر چه ایمانت محکمتر باشد، خدا بیشتر نشانههایش را نشانت میدهد. تو از رابطهای که نامش ایمان است جان میگیری و به باور میرسی. آن زمان است که خدا تمام پنجرههایش را به رویت باز میکند.
تو، به سمت خدا خواهی رفت. با استکاني چای و پنجرهای باز و کتابی که تا پیش از صدا زدنش میخواندی. دنیای ناب خودت را جمع خواهی کرد و با کولهای کوچک از نشانههایت به سوی او خواهی رفت.
بعد از بازگشت از این سفر خوب، نوبت پنجرههاست. آنها به قصهی تو گوش خواهند داد و ایمان را مرور خواهند کرد. بعد منتظر میمانند تا دوباره نسیمی بوزد، آفتابی بتابد و یا شبی طلوع کند تا بار دیگر خدا تو را به زبان طبیعت صدا کند. آن لحظه پنجرهها به واسطهی ایمان حقیقیشان و قصهی تو از هجرت، رستگار خواهند شد.
نظر شما